خاطرات من و بچه ها

روز های بدون رانندگی

امروز سومین روزیه که پانسیون مرکز مستقر شدیم و من لازم نیست صبح و بعد از ظهر تا خونه رانندگی کنم تجربه جالب و جدید یک روز رو همسرجان اینجا بود و دو روز بعد خواهرم در کنار منو دخترم بود اینجا خیلی قشنگه مرکز بهداشت در کنار پانسیون  وسط زمین های کشاورزی و باغ خلاصه اینکه برای صبحانه میان وعده و استراحت خونه میرم فقط یک کمی از جک و جونور ها می ترسم😉😉 که اونم به قول همسر جان حله
16 ارديبهشت 1398

محل کار

با امروز نهمین روزی است که بعد از استعلاجی سر کار میام .حالم خوبه خدا رو شکر اما وقتی بیشتر میشینم دچار کمر درد میشم باید بلند شوم هر از گاهی چند قدمی راه برم یا بایستم یا این که روی تخت دراز بکشم تا بهتر بشم . هر روز مسیر ۵۰ کیلومتر رو رفت و برگشت رانندگی می کنم البته پانسیون گرفتم اما فعلاً هنوز همسرجان تعطیل نشده که پانسیون بمونیم تا آخر هفته باید رفت و آمد کنم چند روز پیش با چند تا از همکارها راجع به علائم بارداری صحبت می کردیم که با علائم من تشخیص دادن بچه پسره 😍😍البته من خیلی به این علائم و اینکه جنسیت با علائم مشخص میشه اعتقادی ندارم انشاالله هفته بعد میرم سونوگرافی ان تی و شاید جنسیت مشخص بشه خدا را شکر مشکلی ندارم انشاالله تا آخر بار...
10 ارديبهشت 1398
1